next page

fehrest page

back page


خصوصيات زندگى روح در عالم برزخ:
خداوند در قرآن كريم در موارد فراوانى به شرح زندگى جهان پس از مرگ و حيات برزخى پرداخته است. از ائمه طاهرين عليه‏السلام نيز در اين زمينه روايات فراوانى به دست ما رسيده است، در نهج البلاغه نيز در موارد متعددى به حالات زندگى روح در جهان برزخ اشاره شده، و احيانا به شرح گوشه‏هايى از آن حالات پرداخته شده است، كه از آن نمونه است:
1 - فانكم لو عاينتم ما قد عاين من مات منكم لجزعتم و وهلتم و سمعتم و أطعتم و لكن محجوب عنكم، ما قد عاينوا، و قريب ما يطرح الحجاب... - نهج، فيض و صبحى، خ 20. ?

((اگر شما آنچه را كه مردگان شما ديده‏اند مشاهده مى‏نموديد هراسان و ترسان مى‏گشتيد، و در برابر خداوند گوش شنوا پيدا كرده، و از او پيروى مى‏نموديد، ولى آنچه را كه آنان ديده‏اند از شما پنهان است، و به زودى پرده از ميان شما و آنان به كنار كشيده مى‏شود...))
2- خطاب به يارانش، براى تشويق آنان به جهاد در راه خدا فرمود:
فالموت فى حياتكم مقهورين، والحياة فى موتكم قاهرين . - نهج، فيض و صبحى، خ 51. ?

((پس مرگ در سايه زندگى پر از تنگ و همراه به فرار از جنگ شما است، در آن هنگام كه دشمن بر شما چيره گردد، و زندگى زندگى حقيقى و جاويد در پناه مرگ يعنى در جهاد و كشته شدن در راه خدا است، و آن هنگام است كه شما بر دشمن چيره شده و پيروزى نصيبتان گردد.))
قسمت دوم از سخن فوق گواه بر اين است كه كشته شدگان در راه خدا در جهان برزخ، زندگى سعادتمندانه روحانى دارند، چنانكه خداوند در قرآن كريم فرموده است:
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله أمواتا بل أحياء عند ربهم يرزقون . (آل عمران / 169)

((و هرگز مپنداريد كه كشته شدگان در راه خداوند، مرده‏اند، بلكه آنان زنده اند، و نزد پروردگار خويش از روزى او بهره مى‏گيرند.))
3- درباره عذاب قبر و سؤال نكير و منكر فرمود:
تحمله حفذة الولدان، وحشدة الاخوان الى دار غربته، و منقطع زورته، حتى اذا انصرف المشيع و رجع المضجع أقعد فى حفرته نجيا لبهتة السؤال، و عثرة الامتحان . - نهج البلاغه، فيض، خ 82، صبحى، خ 83. ?

((او انسان را پس از جان دادن در داخل تابوتى نهاده و فرزندان و فرزند زادگان و گروه برادران بر روى دست‏ها و دوش‏هاى خود گرفته، و به خانه تنهايى و غربت، جايگاهى كه راه ملاقات ديگران با او بسته مى‏شود مى‏رسانند، تا آن هنگام كه تشييع كننده به سوى خانه خود رهسپار، و شخص مصيبت ديده از مرگ او نيز از او جدا گرديده و راه بازگشت را در پيش مى‏گيرد، در آن هنگام او را در گودال گور او مى‏نشانند در حالى كه از ترس سؤال و لغزش در امتحان، آهسته سخن مى‏گويد.))
آنچه از اين سخن به دست مى‏آيد اين است كه پس از به گور سپردن انسان، فرشتگان سؤال نكير و منكر مى‏آيند و از او درباره برخى از باورها و امور زير بنايى مربوط به دين و مذهب پرسش مى‏نمايند و به هنگام پرسش او را مى‏نشانند. ولى بى‏ترديد، اين نشاندن در داخل گور، نشاندن پيكر مادى نيست زيرا چنين چيزى با توجه به كوتاهى سقف لحد گور امكان‏پذير نيست، بلكه مراد از آن، نشاندن يك نوع پيكر برزخى مثالى، پيكرى مجرد از ماده، و همانند پيكر مادى است و پس از پايان پرسش، انسان نادرست بى‏پاسخ مى‏ماند و سرانجام او آتش سوزان دوزخ خواهد بود.
امام عليه‏السلام در ادامه سخن خود، عذاب‏ها و كيفرهاى آخرت را ياد آور شده است. از اينرو ممكن است كسى اين احتمال را بدهد كه اين كيفرها مربوط به دوزخ و قيامت است و به جهان برزخ ارتباط ندارد از اين رو از نقل آنها در اينجا خوددارى شده است.
4- به عنوان فاصل ميان زندگى دنيا و بهشت و دوزخ اينگونه فرمود:
فان الله سبحانه لم يخلقكم عبثا، و لم يترككم سدى، و ما بين احدكم و بين الجنة أو النار الا الموت... - نهج، فيض، خ 63، صبحى، خ 64. ?

((خداوند سبحان شما را بيهوده نيافريده، و پوچ رها نكرده است، و ميان هر يك از شما و بهشت و دوزخ جز مرگ فاصله‏اى نيست.))
5- هنگامى كه پيكر مطهر بزرگ بانوى اسلام و سرور زنان جهان، حضرت فاطمه زهرا عليه‏السلام را به گور مى‏سپارد، خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله كلماتى را بر زبان جارى مى‏نمايد، كه از آن جمله است:
و ستنبئك ابنتك بتضافر امتك على هضمها، فأحفها السوال و استخبرها الحال، هذا و لم يطل العهد، و لم يخل منك الذكر... - نهج، فيض، خ 193، صبحى، خ 202. ?

((...و به زودى دختر تو به تو خبر خواهد داد كه امت تو چگونه براى ستم روا داشتن بر او گرد هم آمدند، پس همه آنچه را كه بر او گذشته از او بپرس، و از حال او جويا شو، اين همه ستم در حالى است كه جدايى تو از اين امت چندان به طول نيانجاميده و ياد تو از دل‏ها بيرون رفته است...))
از اين سخنان چنين بر مى‏آيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين سخنان على عليه‏السلام را مى‏شنيده است زيرا اگر چنين نبود، صدور آنها از على عليه‏السلام لغو بود، و ساحت آن حضرت از سخنان لغو منزه است، و نيز چنين بر مى‏آيد كه برخى از ارواح با برخى ديگر سخن مى‏گويند، از اين رو على عليه‏السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه داشت كه تا ستم‏هاى روا داشته شده بر دخترش را از وى پرسش نمايد. نتيجه اينكه در عالم برزخ گفتگو تا اين اندازه وجود دارد كه ارواح بتوانند با يكديگر سخن بگويند و برخى از ارواح و شايد همه آنها بتوانند سخنان زندگان را بشنوند، هر چند توانايى پاسخ دادن به آنان را نداشته باشند. و اين تو هم كه ممكن است اين گفتگو مربوط به روز رستاخيز باشد نادرست است، زيرا اگر اين تو هم درست باشد نياز به اين گفتگو از ميان مى‏رود، زيرا در آن روز على عليه‏السلام خود حاضر است و در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله قرار مى‏گيرد. آنگاه اين پرسش پيش مى‏آيد كه چرا على عليه‏السلام در هنگام دفن فاطمه عليه‏السلام آن سخنان را به پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب كند، بلكه در روز قيامت چنين خطايى براى او ميسر است. پس چاره‏اى نيست كه بپذيريم گفتگوى مورد انتظار ميان فاطمه عليه‏السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله در جهان برزخ است، و پيامبر صلى الله عليه و آله سخنان على عليه‏السلام را مى‏شنيده است.
در آستانه مرگ
در آن نفس كه بميرم در آرزوى تو باشم - - بدان اميد دهم جان كه خاك كوى تو باشم

خبر دارى اى استخوانى قفس - - كه جان تو مرغى است نامش نفس

چو مرغ از قفس رفت و بگسست قيد - - دگر ره نگردد به سعى تو صيد

نگه دار فرصت كه عالم دميست - - دمى پيش دانا به از عالمى است

چرا دل بر اين كار وانگه نهيم - - كه ياران برفتند و ما بر رهيم

((سعدى))
در آستانه مرگ بر انسان چه مى‏گذرد؟ روح او چگونه از زندان كالبدش رهايى مى‏يابد؟ انسان محتضر در اين لحظه‏هاى بسيار حساس و هراس‏انگيز چه حالتى دارد؟ و به چه چيزهايى مى‏انديشد؟ و ده‏ها پرسش ديگر كه انسان در اين دنيا مى‏خواهد درباره لحظه مرگ خود پيش از فرا رسيدن موعد آن بداند. على عليه‏السلام در ضمن سخنان خود به برخى از اين پرسش‏ها پاسخ لازم را مى‏دهد:
1- در آنجا كه از انسان‏هاى دل بسته به دنيا، و غرق در خواسته‏هاى نفسانى سخن مى‏گويد، اينگونه داد سخن مى‏دهد:
اجتمعت عليهم سكرة الموت و حسرة الفوت، فقترت لها أطرافهم و تغيرت لها الوانهم، ثم ازداد الموت فيهم و لوجا، فحيل بين أحدهم و بين منطقه، و انه لبين أهله ينظر ببصره، و يسمع بأذنه على صحة من عقله و بقاء من لبه يفكر فيم أفنى عمره، و فيم أذهب دهره، و يتذكر أموالا جمعها، و أغمض فى مطالبها، و أخذها من مصرحاتها و مشتبهاتها، قد لرمته تبعات جمعها، و أشرف على فراقها، تبقى لمن و راءه ينعمون فيها و يتمتعون بها فيكون المهنا لغيره، و العب‏ء على ظهره و المرء قد غفلت رهونه بها، فهو يعض يده ندامة على ما أصحر له عند الموت من أمره، و يزهد فيما كان يرغب فيه أيام عمره و يتمنى أن الذى كان يغبطه بها و يحسده عليها قد حازها دونه، فلم يزل الموت يبالغ فى جسده حتى خالط لسانه سمعه، فصار بين أهله لا ينطق بلسانه، و لا يسمع بسمعه، يردد طرفه بالنظر فى وجوههم، يرى حركات ألسنتهم، و لا يسمع رجع كلامهم، ثم ازداد الموت التياطا، فقبض بصره كما قبض سمعه و خرجت الروح من جسده فصار جيفة بين أهله، قد أوحشوا من جانبه، و تباعدوا من قربه، لا يسعد باكيا، و لا يجيب داعيا، ثم حملوه الى مخط فى الأرض، فأسلموه فيه الى عمله، و انقطعوا عن زورته . - نهج، فيض، خ 108، صبحى، خ 109. ?

((...مستى سختى و بى‏هوشى مرگ و حسرت از دست رفتن دنيا آنان را فرا مى‏گيرد، اندام هايشان سست، و رنگ هايشان دگرگون مى‏شود سپس مرگ بيش از پيش آنان را در كام خود قرار داده تا آنجا كه ميان هر يك از آنان كه مى‏ميرند و سخن او فاصله مى‏اندازد توان سخن گفتن را از وى ستانده و در حالتى قرار مى‏گيرد كه اهل منزل او را در ميان خود گرفته و او با چشمش به آنان نگاه افكنده و در حالى كه هنوز عقل او در جاى خود قرار دارد، و به هزيان نيفتاده است با گوش خود سخنان آنان را مى‏شنود، و در اين انديشه قرار مى‏گيرد كه عمر خود را در چه راهى تباه نموده، و روزگار خود را در چه مسيرى سپرى كرده است! و اموالى را به ياد مى‏آورد كه آنها را گرد آورده و براى به دست آوردن آنها از حلال و حرام چشم پوشيده و آنها را از راه درست و يا مشكوك و مشتبه فراهم ساخته و در نتيجه، دچار پيامدهاى نادرست و زيانبار گردآورى آنها گرديده و اكنون آماده جدايى از آنها شده است، و همه آنها براى وارثان او باقى خواهد ماند، و آن وارثان به وسيله آن اموال در ناز و نعمت قرار گرفته و از آنها بهره‏مند مى‏گردند، پس بهره‏مند شدن از اموال بدون رنج و زحمت از آن جز او بوده و سنگينى بار گناه آنها بر روى دوش او قرار مى‏گيرد و او گروگان آن اموال مى‏شود، و با ياد آورى اعمالش هنگام مرگ آنچنان پشيمانى به او دست مى‏دهد كه در اثر آن دست خود را به دندان مى‏گيرد، و به آنچه كه در روزهاى زندگى خود به آن دلبستگى داشت بى‏ميل مى‏شود، و آرزو مى‏كند كه اى كاش كسى آن اموال را گرد مى‏آورد كه در زمان زندگى او به سبب داشتن آن اموال به او رشك و حسادت مى‏ورزيد، پس مرگ همچنان كالبد او را در بر مى‏گيرد تا آنجا كه گوش او نيز در نارسايى از انجام وظيفه شريك زبان او مى‏شود، كه در پى آن به گونه‏اى در ميان اهل منزل قرار مى‏گيرد كه نه زبانش توانايى سخن گفتن را دارد و نه با گوشش ياراى شنيدن را، در چنين حالتى چشم خود را به صورت‏هاى آنان مى‏فكند، حركت زبان‏هاى آنان را مى‏بيند، ولى سخن آنان را نمى‏شنود، سپس مرگ او را بيشتر در كام خود فرو مى‏گيرد و به همانگونه كه گوش او از كار افتاده، چشم او نيز بسته مى‏شود و روح از كالبد او جدا گرديده، و در ميان اهل منزل خود بسان مردارى مى‏شود، و با ترس و وحشت از اطراف او پراكنده و از نزد او دور مى‏شوند، نه توانايى بر يارى گريه كننده‏اى را دارد و نه مى‏تواند پاسخ خواننده‏اى را بدهد كه او را به خود مى‏خواند، پس از آن، پيكر بى‏جان او را برداشته و به سوى منزلى در زمين‏به نام گور مى‏برند و در آنجا او را به عملش وامى گذارند، و از آن پس رخسارش را نمى‏بينند.))
2 - فان الموت هادم لذاتكم و مكدر شهواتكم، و مباعد طياتكم زائر غير محبوب و قرن غير مغلوب و واتر غير مطلوب، قد اعلقتكم حبائله و تكنفتكم غوائله، و اقصدتكم معابله، و عظمت فيكم سطوته، و تتابعت عليكم، عدوته، و قلت عنكم نبوته، فيوشك أن تغاشكم دواجى ظلله، و احتدام علله، و حنادس غمراته، و غواشى سكراته، وأليم ازهاقه، و دجو أطباقه و جشوبة مذاقه، فكان قد أتاكم بغته فأسكت نجيكم و فرق نديكم و عفى اثاركم و عطل دياركم و بعث و رائكم يقتسمون تراثكم، بين حميم خاص لم ينفع، و قريب مخزون لم يمنع و آخر شامت لم يجزع . - نهج، فيض، خ 221، صبحى، خ 23. ?

((...پس راستى چنين است كه مرگ تباه كننده لذت‏هاى شما، و تيره كننده خواسته‏هاى شما و دور كننده انديشه‏هاى شما و ديدار كننده‏اى نادوست داشتنى و رقيبى چيره ناپذير و جنايتكارى نامطلوب است، كه دام‏هاى خود را بر شما افكنده و رنج و مصيبت‏هاى او گرداگرد شما را فرا گرفته و پيكان تير آن شما را هدف قرار داده و توانايى و چيرگى او در ميان شما بسيار بزرگ و دست درازى او به سوى شما پى در پى و خطاى شمشير او نسبت به شما اندك است، سپس نزديك است كه تاريكى ابر تيره‏اش و دشوارى دردهايش و تاريكى شديد لحظه‏اى سخت جان ستاندنش و بى‏هوشى مستى هايش و درد جان گرفتن با عجله‏اش و تاريك نمودن هاى پى در پى‏اش و دشوارى و خشكى چشيدنش شما را فرا بگيرد، به گونه‏اى كه گويا ناگهانى بر شما فرود آيد و زمزمه شما را فرو خواباند و جمع شما را پراكنده و نشانه‏هاى شما را پايمال نموده و شهرهاى شما را به تعطيلى كشانيده و وارثان شما را براى تقسيم آنچه را كه به ارث گذارده‏ايد برانگيخته است تا آن را در ميان دوست ويژه‏اى كه براى شما سودى نداشته و خويشاوند اندوهگينى كه مرگ را از تو باز نداشته و خويشاوند ديگرى كه از مرگ تو اندوهگين نگرديده است، تقسيم نمايند.))
جهان اى برادر نماند به كس - - دل اندر جهان آفرين بند و بس

مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت - - كه بسيار كس چون تو پرورد و كشت

چو آهنگ رفتن كند جان پاك - - چه بر تخت مردن چه بر روى خاك

((سعدى))
آنچه نقل شده است تصوير لحظه جان دادن كسانى است كه دنيا را براى خود لذت و سعادت و خوشبختى دانسته و تلاش خود را براى بهره‏گيرى از آن به كار گرفته و آخرت و زندگى بسيار خوب و جاويد بهشت و بهشتيان را به وادى فراموشى بسپارند. ولى در نگاه انسان‏هاى پارسا و بريده از دنيا، نه تنها مرگ، چيزى ناخواسته نيست، بلكه لحظه انتظار ديدار معشوق و پيوستن به معبود است. دنيا براى او بسان قفسى تنگ و تاريك براى پرنده بلند پرواز است كه همواره در آرزوى شكستن اين قفس، و پرواز بر فراز جهان بى‏انتها و جاويد لحظه شمارى مى‏كند. از اين رو هر چند سكرات مرگ براى او سخت و دشوار باشد، انتظار زندگى جاويد و آسايش ابدى در لحظه جان دادن او را آرامش بى‏اندازه مى‏بخشد، اينگونه انسان‏ها دنيا را سراى لذت خود نپنداشته‏اند تا مرگ تباه كننده لذت‏هاى آنان باشد، چنانكه برخى از سخنان پيشين امام على عليه‏السلام در آنجا كه درباره اصل حقيقت مرگ سخن گفته است، گواهى صادق بر اين ادعا است.
تصويرى از گور
بس نامور به زير زمين دفن كرده‏اند كز هستيش به روى زمين بر نشان نماند
و آن پير لاشه را كه سپردند زير گل خاكش چنان بخورد كز و استخوان نماند
((سعدى))
بسيارى از انسان‏ها آنچنان فراموش گر گروگان‏هاى خاك شده‏اند گويا خود به جمع آنان نخواهند پيوست، و اگر لحظه‏اى به طور جدى انديشه خود را به كار بگيرند و گور و گور نشينان را به تصوير بكشند، و يا در گورستانى حاضر آيند و از نزديك گورها را ببينند شايد به خود آيند و راه درست رإ؛ پيدا نموده و با درك درست سرانجام اين دنيا، به جهان آينده بينديشند، و اسباب نجات و رهايى خود از آتش دوزخ را فراهم آورند، امام على عليه‏السلام براى پند دادن به ما انسان‏ها در سخنان خود، گور و گور نشينان را به گونه‏اى زيبا و عبرت‏انگيز به تصوير كشيده است، كه در اينجا به ذكر نمونه‏هايى از آن سخنان بسنده مى‏شود:
1 -...فكان كل امرى‏ء منكم قد بلغ من الأرض منزل وحدته، و مخط حفرته، فياله من بيت وحدة و منزل وحشة، و مفرد غربة و كان الصيحة قد اتتكم، و الساعة قد غشيتكم و برزتم لفصل القضاء قد راحت عنكم الأباطيل و اضمحلت عنكم العلل و استحقت بكم الحقايق و صدرت بكم الأمور مصادرها، فاتعظوا بالعبر، و اعتبروا بالغير، و انتفعوا بالنذر . - نهج، فيض، خ 156، صبحى، خ 157. ?

((... پس گويا هر يك از شما به سراى تنهايى خود در روى زمين و گودال گور خويش رسيده است، پس شگفتا براى او خانه تنهايى و منزل ترسناك، و جايگاه بى‏كسى! و گويا صحيه دوم آسمانى به گوش‏هاى شما رسيده و ساعت قيامت شما را فرا گرفته و براى داورى در دادگاه بزرگ قيامت‏پديدار گشته‏ايد از گورهاى خود بيرون آمده‏ايد و باطل‏هاى شما آشكار گرديده، و دوران بهانه‏گيرى‏ها در برابر خداوند پايان پذيرفته و حقايق براى شما ثابت گرديده، و هر كارى از نيك و بد شما در جاى خود قرار گرفته است، بنابراين، از درس‏هاى عبرت‏آموز پند، و از دگرگونى‏هاى روزگار عبرت بگيريد و از بيم دادن‏ها بهره‏مند گرديد.))
2- و ما أصنع بفدك و غير فدك و النفس مظانها فى غد جدث، تتقطع فى ظلمته اثارها، و تغيب أخبارها، و حفرة لو زيدت فى فسحتها، و أوسعت يدا حافرها لأضغطها الحجر و المدر سد فرجها التراب المتزاكم... - نهج، فيض و صبحى، قسمتى از نامه، 45. ?

((...و مرا با فدك و جز فدك چه كار؟! در حالى كه جايگاه بدن ما براى‏- ((فدك)) روستايى بود كه رسول خدا (ص) پس از جنگ خيبر با ساكنان آن به اينگونه صلح كرده بود كه نصف خرماهاى آن از آن پيامبر (ص) باشد، و اجماع شيعه بر اين است كه پيامبر (ص) پيش از وفاتش آن را به فاطمه (س) بخشيد، ولى ابوبكر در زمان خلافت خود آن را از دست فاطمه (س) گرفت و به بيت المال سپرد. (شرح نهج البلاغه صبحى الصالح) ? فردا گور خواهد بود، كه در تاريكى آن نشانه‏هاى زندگى انسان از ميان مى‏رود، و خبرهاى آن پنهان مى‏گردد و گودالى است كه هر چند بر گشادگى آن افزوده شود و دست گوركن آن را گشاده گرداند، سنگ و كلوخ، آن را مى‏فشارد و خاك روى هم انباشته سوراخ‏هاى آن را مى‏پوشاند...))
3- الستم فى مساكن من كان قبلكم أطول أعمارا، و أبقى اثارا و أبعد امالا و أعد عديدا، و أكتف جنودا؟! تعبدوا للدنيا اى تعبد و اثروها أى ايثار، ثم ظعنوا عنها بغير زاد مبلغ، و لا ظهر قاطع...فاعلموا و أنتم تعلمون بأنكم تاركوها و ظاعنون عنها و اتعظوا فيها بالذين قالوا: ((من اشد منا قوة)) حملوا الى قبور هم فلا يدعون ركبانا، و أنزلوا الأجداث فلا يدعون ضيفانا، و جعل لهم من الصفيح أجنان، و من التراب أكفان و من الرفات جيران، فهم جيرة لا يجيبون داعيا، و لا يمنعون ضيما و لا يبالون مندبة، ان جيدوا لم يفرحوا، و ان قحطوا لم يقنطوا. جميع و هم احاد، و جيرة و هم أبعاد. متدانون لا يتزاورون، و قريبون لا يتقاربون، حلماء قد ذهبت أضغانهم، و جهلاء قد ماتت أحقادهم، لا يخشى فجعهم، و لا يرجى دفعهم، استبدلوا بظهر الأرض بطنا، و بالسعة ضيقا، و بالأهل غربة و بالنور ظلمة، فجاؤ و هإ؛- كما فارقوها عراة . - نهج، فيض، خ 110، صبحى، خ 111. ?

((...آيا شما در جايگاه سكونت كسانى زندگى نمى‏كنيد كه پيش از شما بوده‏اند و عمرهاى آنان طولانى‏تر از شما و آثار و نشانه‏هاى زندگى آنان ماندنى‏تر از آثار و نشانه‏هاى شما بوده است، و آنان خود داراى آرزوهايى بيش از آرزوهاى شما، و آمادگى آنان براى زندگى در دنيا بيش از آمادگى شما بوده است و داراى لشكريانى بيش از لشكريان شما بوده‏اند، آنان دنيا را به گونه‏اى شگفت آور بندگى نمودند و آن را برگزيدند، و سرانجام بدون گرفتن توشه‏اى مناسب و مركبى راهور از اين دنيا كوچيدند...))
((...آگاه باشيد! و شما آگاه هستيد كه روزى فرا خواهد رسيد كه دنيا را رها نموده و از آن كوچ خواهيد كرد و در اين دنيا از كسانى پند بگيريد كه گفتند: ((نيرومندتر از ما كيست؟)) آنان به گورهايشان برده شدند در حالى كه نام آنان را ((سوار بر مركب)) نخواندند زيرا با ميل و اراده خود سوار بر تابوت نشدند و بر گورها وارد شدند در حالى كه ((مهمان)) خوانده نشدند، و از زمين پهناور براى آنان پنهانگاه و از خاك آن كفن و از استخوان‏هاى آرد شده خرد شده، همسايگانى پديد آمد، سپس آنان همسايگانى هستند كه هيچ فراخوانى را پاسخ نمى‏دهند، و هيچگونه ستمى را جلوگيرى نمى‏كنند و به هيچ نوحه گرى التفات نمى‏نمايند، اگر بر آنان باران رحمت ببارد، شاد نمى‏شوند، و اگر به خشكسالى دچار گردند نااميد نمى‏گردند، آنان در كنار هم گرد آمده‏اند در حالى كه تنها هستند، همسايگان هستند در حالى كه دور از يكديگرند، نزديك يكديگرند در حالى كه يكديگر را ديدار نمى‏نمايند، نزديكان يكديگرند در حالى كه از هم دورند، بردبارانى هستند كه كينه آنان از ميان رفته، و نادانانى هستند كه كينه هايشان مرده است، از زيان رسانيدن ناگهانى آنان هيچگونه ترسى و وحشتى نيست، و اميدى به آنان نيست كه تا از چيزى دفاع نمايند، درون زمينى را به جاى بيرون آن، و مكان تنگ را به جاى مكان پهناور، و دورى از خويشان را به جاى زندگى در كنار آنان و تاريكى گور را به جاى روشنايى روى زمين برگزيدند، سپس به همانگونه كه از دل زمين برهنه بيرون آمده بودند، برهنه به سوى آن بازگشتند...))
اين سخنان پندآميز از پيشواى پارسايان على عليه‏السلام آنچنان صريح و روشن است كه نياز به هيچگونه شرح و توضيح ندارد. ولى بى مناسبت نيست كه به چند بيت از خيام نيشابورى توجه شود:
اى چرخ فلك خرابى از كينه توست - - بى‏دادگرى شيوه ديرينه توست

اى خاك اگر سينه تو بشكافند - - بس گوهر قيمتى كه در سينه توست

اى ديده اگر گورنه‏اى گور به بين - - وين عالم پر فتنه و پر شور به بين

شاهان و سران و سروران زير گلند روهاى چو مه در دهن مور به بين
و نيز بابا طاهر سروده است:
اگر زرين كلاهى عاقبت هيچ - - به تخت ار پادشاهى عاقبت هيچ

گرت ملك سليمان در نگين است - - در آخر خاك راهى عاقبت هيچ

پاسخ به يك پرسش:
با توجه به سخنان امام عليه‏السلام در توصيف گور و گور نشينان، اين پرسش پيش مى‏آيد كه گويا انسان پس از مرگ از حيث روح نيز داراى هيچگونه درك و شعورى نيست، بنابراين، وجود زندگى برزخى دچار ترديد و اشكال مى‏شود.
پاسخ اين پرسش با توجه به سخنانى از آن حضرت كه پيش از اين در ذيل اصل عنوان ((مرگ)) و عنوان ((خصوصيات زندگى روح در عالم مرگ)) نقل شده است روشن مى‏گردد. در آنجا سخنانى از امام على عليه‏السلام نقل شد كه برخى صريحا و برخى ظاهرا بيانگر اين نكته بودند كه پس از جدا شدن روح از كالبد انسان، زندگى روحانى او تداوم پيدا مى‏كند و شايستگان به ويژه شهيدان راه خدا از برخى از نعمت‏هاى روحانى بهره‏مند مى‏گردند، و ناشايستگان به برخى از عذاب‏هاى روحانى كيفر مى‏شوند، از اين رو سكوت و آرامش گور نشينان كه در سخنان آن حضرت نقل شده است، مربوط به طبيعت خاكى اجساد آنان است، و ارتباطى به ارواح آنان ندارد، هر چند ارواح آنان فاقد اراده بازگشت به دنيا و انجام كار نيك و بد باشند. چنانكه ((بابا طاهر)) سروده است:
زبويت زندگى يابم پس از مرگ - - تو را گر بر سر خاكم گذر بى‏



next page

fehrest page

back page